مناجات روز جمعه ای با صحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیقـراریم چـون پـریـشـانـیـم چون پـریشان درد هجـرانـیم بـاز هـم جـمـعه آمـد و بیتـو نـدبـههای فـراق میخـوانـیـم شـاید اینـجـایی و نـمیبـیـنـیـم یا كه هستی؛ كجا؟! نمیدانیم بیقـراری جـمعـههـای تو را چند قـرن است ابـر بـارانـیـم صــبـح، امـــیـــدوار آمـدنـت عـصـر، از خـیـل نا امیـدانیم گرچه این اشكها برای تو نیست مــا پـریــشـان لـقـمـۀ نـانــیـم كاش روزی به خویش میدیدیم چون تو صبح و مساء گریانیم صبح گـریـان رأس بیپـیكـر عصر گریان جـسم عـریانـیم صبح گـریان طفـل بیشیـریم عصر گریان شاه عـطـشانـیم |